وقتی قهر کردهایم ، دستت را از روی دستم برندار !!!
بگو : " امشب شام نداریم " و دستم را محکم فشار بده
بگو دیگر قرار نیست شعرهایم را با صدای بلند بخوانی
و دستم را محکم در دستت بگیر ...
وقتی قهر میکنیم ...
اخم کن ، شانه بالا بده و بگو من چای درست نمیکنم !
کنترل تلویزیون را بردار و شبکهها را یک به یک عوض کن
تا میآیم چیزی بگویم ، انگشتِ اشارهات را عمود کن مقابل بینیات
بگو : هیس ! ادامه نده ... امانِ حوصلهام را بریدهای !
وقتی قهر کردهایم ...
شلخته باش ، موهایت را شانه نکن !
لاک زدن را به فراموشی بسپار ، ترانهی مورد علاقه من را زمزمه نکن ...
وقتی قهر کردهایم ...
حوصلهی بیرون رفتن نداشته باش
مدام نپرس که سردردهایت خوب است ؟
که لباست را اتو کنم ؟ که کمی زودتر بیا !
امـــــــــــــّـــــــــــا ...
- امّا ؟!
وقتی قهر کردهایم ، دستت را از روی دستم برندار !!!
بگو : " امشب شام نداریم " و دستم را محکم فشار بده
بگو دیگر قرار نیست شعرهایم را با صدای بلند بخوانی
و دستم را محکم در دستت بگیر ...
بگو که مرا نمیبخشی و انگشتانت را قلاب کن میان انگشتانم
برایم از دلتنگیهایت ، صغری کبری بچین و کف دستم را با انگشتت نقاشی کن ...
- این که قهر بودن نیست !
ما که قهر نمیکنیم ، میکنیم ؟!
- دیوانــــــــــــــــــه !
دستم ...
- جــــــــــــــــــــانم !
- « مهدی صادقی »